
تو جیابون یه مرد میان سالی جلو مو گرفت ، گفت : اقا ببخشید ، مادر من تو اون اسایشگاه روربرو نگهداری میشه منم روم نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرده ببرمش اونجا ، این امانتی رو اگه از قول من بهش بدین خیلی لطف کردید .
قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا ، اونم ابراز پشیمونی کرد و رفتم داخل اسایشگاه ، پیرزن رو پیدا کردم ، گفتم این امانتی مال شماست ، گفت حامد پسرم تویی ؟
گفتم نه مادر ، دیدم دوباره گفت حامد تویی مادر ؟
دلم نیمد نه بگم گفتم اره ،پیره زنه داد زد میدونستم منو تنها نمی زاری ، شروع کرد با ذوق به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست ؟
پرستاره تا اومد گفت شما پسرشونی ؟
تا گفتم اره دستمو گرفت ، گفت 4 ماهه هزینه ی نگهداری ماردتون عقب افتاده ، باید تسویه کنید
منم افتادم تو رو در واسی و هزینه رو پداخت کردم .
رفتم پیش پیرزنه خدافظی کنم گفت : به پسرم بگو بیاد تو هزینه پرداخت شد ...
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1